تا چند سال پیش نسل ما روی بورس بود و تمام موضوعات روز جامعه و دغدغه ها و برنامه ریزی ها حول ما میچرخید؛ دهه شصتی ها! یه زمانی انتقاد داشتم که چه خبره هرجا میریم صحبت اینه که دهه شصتی فلان چیزو دوست داره فلان فیلم و فلان غذا و حتی فضای مجازی پر شده بود از نوستالژی های این دهه. حس فوق العاده ای ازین موضوع نداشتم ولی الان خیلی خوشحالم که متولد سالهایی هستم که آدماش اصیل ترن، آدمهاش بیشتر سعی داشتن عمیق باشن، کتاب و فیلم و موسیقی خوب پسِ ذهنمون همیشه بوده و هست. ما اکثرا سعی داشتیم بسمت خوبی و کمال حرکت کنیم، معیار اکثرمون برای ازدواج مثلا تکامل بود! ولی الانیا! اصلا نمیتونم بفهمم نمیتونم بفهمم نمیتونم بفهمم! چند سال گذشته و هر سالی که میگذره آدما و جوونا مخصوصا عجیب غریب تر میشن. خواسته هاشون جوریه که از جنس من نیست... خوشحالم که قدیمی تر هستم و افتخارِ جدید بودن نصیبم نشده.
چند روز پیش داشتم لایو یکی ازین پیجای پرطرفدار اینستا رو میدیدم، برای سرگرمی یه مسابقه ای ترتیب داده بودن که یجورایی استعدادیابی مثلا بود و از سراسر کشور و حتی دنیا میومدن تو لایو و مثلا میخوندن و میزدن و بعضیا هم میرقصیدن:)) حالا چیزی که توجهمو جلب کرد شور و حرارتی بود که هفده هیجده ساله ها داشتن، چقدر چشماشون بیشتر برق میزد! چقد انرژی داشتن! و چقد به عشق معتقد بودن! سالهاست ایمان و اعتقادم رو به این مفاهیم از دست دادم، عشق؟ چطور هنوز دنیا عشق رو تبلیغ میکنه؟ اون عشق آتشین که از کودکی و نوجوانی شناختیم کو!؟ در طول این سالها به یقین رسیدم که عشق زمینی پایدار نیست و ارزش خاصی نداره، احترام و صبر و فداکاری مفاهیم و موضوعات ارزشمندتری هستن. نمیخاستم مقایسه کنم فقط میخاستم یادآوری کنم که مبهوت شدم ازینکه ذره ای دیگه به عشق اعتقاد ندارم. به مرور زمان و با اتفاقاتی که برام افتاد من به آدم دیگری تبدیل شدم. چشمامو میبندم و بیاد میارم آدمی که خیلی زلال بود خیلی ... من دیگه اون آدم سابق نیستم.